سکوت آینه

سکوت آیینه

*كپي برداری از دلنوشته هاي اين سايت بدون ذکر اسم نويسنده ممنوع ميباشد*

به جا مانده ام! 

 
تاریخ : یکشنبه 16 خرداد 1400 زمان : 17:43

به جا مانده ام! 
در همان سرزمین خشکی که
گاهی شن هاي كويرش اجازه داشتند از طوفان همه جا را تيره و تار كنند و نماز آیات نمیخواست چون هم خدا میخواست و ما هم!!
هم ما منتظر بودیم و خدا هم!
و به همان بي آلايشيش عادت كرده بوديم
در تپش قلبم مانده است از همان لحظه تولدم که ساعت شنی هم دانه هاي ريزش را ميشمرد
کسی ریگی به کفشش نبود، تمامش را در همان کویر پشت سر میگذاشتیم و ردّ پایمان را هم به جا نمیگذاشتیم تا دوباره برای دلتنگیش بازگردیم 
در حوالی اين شهر دلی به طوفان زده شد كه با هیچ نسیم و بارانی بر نمیگردد حتی واژه ها هم! 
به سيمرغ قصه هایش جان داده شد كه عشق را به باور برساند
 و من سالهاست اين هواي خاك آلود اما بی ریا و ساده را با خود به همه جا میکشانم 
با هواي غريبِ سرد، سر سازگاريم نيست
در تو، اي شهر سیاه و سفیدِ خاطراتم دلم بجا مانده است!
شهري پر از تکراریهای زيبا به رنگ خاك،
به رنگ سادگی كه با تمام كم رنگ بودنت زمين به كويرت ميبالد
اي یزدِ زيباي من!!
#نگاردزكي زاده
5/6/2021


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

ريز بيني در تار و پود زندگي

 
تاریخ : چهارشنبه 05 آذر 1399 زمان : 0:56

ريز بيني در تار و پود زندگي مانند كوچه هاي بن بست است تارهاي زندگي مهمتر و پر رنگترند ومسيرشان هميشه صاف و يكدست.  

و مهمتر اينكه جنس آدمها همه يكي نيست گاهي مثل نمد زبر و سخت و گاهي مخملي و انعطاف پذيرند

بعضي وقتا رها كردن و بيخيال شدن مثل پاره کردن زنجیرهایی هست که دست و پایمان را بسته تا فراتر از زیباییهای ظاهری را نتوانیم ببينيم 

و گاهی گذشتن از چیزها یا کسانی که آزرده خاطرمان میکنند باعثِ شايد يك دم و بازدمِ بيشتر در زندگي ميشود و هيچ چيز ارزشش بالاتر از یک نفس راحت كشيدن نيست يك نفس عميق كه حس فارغ بودن از " افکار بیگانه " به انسان دست ميدهد

مقصر تمام ناآرامیهای زندگیمان خود ماییم 

گاهی از هیچکس هیچ چیز نخواستن را هوای سبکتری را نفس میکشیم 

و گاهی دغدغه اینکه حس پنجنگانه کدام موجود زنده ای در اطرافمان به سمت ما معطوف شده، ما را از پله های ترقی به پایین پرت میکند

وقتی می شود از بزرگراههای صاف و یکدست با زمانی کوتاه به مقصد رسید چرا باید خیابانهایی را طی کنیم که بارها باید برای چراغهای قرمزش بایستیم؟

#نگاردزكي زاده

22/11/2020


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

بدون تو بکجا باید میرفتم؟

 
تاریخ : یکشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 23:24

بدون تو بکجا باید میرفتم؟...با تو آمده بودم، راه برگشت را نمیدانستم
تمام فصلها در دستان تو بود و فقط پاییز در دستان من
تو نیامدی و من تمام برگها را به دیوار اتاقم چسباندم 
و‌خاطره دستان تو زیر  پای رهگذران از  یاد رفت
#نگاردزکی زاده
5/3/2020


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

باورهای بزرگمان در قالب یک قاصدک کوچک جای میگرفت

 
تاریخ : سه شنبه 06 اسفند 1398 زمان : 7:31

باورهای بزرگمان در قالب یک قاصدک کوچک جای میگرفت و میرفت تا آرزوی بعدی و آن قاصدک هيچ وقت بر نميگشت و ما فراموش میکردیم چه میخواستیم 
“زبل خان” همیشه دستش را که دراز میکرد، یک شیر بزرگ شکار میکرد و چه راحت همه جا میتوانست باشد
و ما هیچ جا نبودیم و نمیخواستیم باشیم به جز در دلهای گرم همدیگر چه آرزوهای کوچکی مثل ستاره ها روی صفحه آسمان چیده می شدند و ما هم یاد گرفته بودیم دستمان را دراز کنیم و ستاره های آسمان را یکی یکی شکار کنیم، شعرهای کودکانه امان را خواندیم و درسهایمان را از بر کردیم و نمیدانستیم آنها را برای چه باید بلد باشیم!
دیگر نیستند و فراموش شده اند عشقهای معصومانه کودکیمان زیر سقفی که ‌دلهایمان یکی بود و بیگانه هنوز مثل علف هرز زیر فرش خانه امان ریشه ندوانده بود
تکرار نمیشوند و خاطراتش مثل نسلهای رفته از یادمان میرود آنقدر که دیگر نوشتنش هم چیزی جز تکرار نیست.
الهه سکوت من!
سالهایی گذشت،  با سرگذشت!
برای فقط یک جمله ای که ناتمام مانده است، مگر چقدر برگه سفید دفترم لازم است؟
وقتی زمانی نمیگذرد!
چه باید نوشت از  آن پایانی که نمیآید؟
#نگاردزکی زاده
24/2/2020


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

تمام آنچه در سر دارم خدائيست که مرا آنچه هستم آفريد

 
تاریخ : پنجشنبه 12 دي 1398 زمان : 19:6

تمام آنچه در سر دارم 

خدائيست که مرا 

آنچه هستم آفريد 

با تفاوتهايم 

آنچه ديگران هستند و او‌ميخواهد

 و من نيستم 

باز دوست دارد مرا

#نگار_دزکی_زاده

2/1/2020


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

منِ بیدل از هر چه بگی میترسم

 
تاریخ : پنجشنبه 05 دي 1398 زمان : 10:49

منِ بیدل از هر چه بگی میترسم
که حتي تو عزیز دلی به جز دل من بشوی!
یادت هست؟
يادم تو را فراموش!؟
 تو فراموش کرده بودی و من
 خیال کردم دلم پیش تو امنتر است
تو گرفتی و باختی
یادم تو را فراموش!...
اما تو
 فقط براي "یک لحظه"
 و من
 برای "همیشه" بازنده آن بازی بودم.
#نگار_دزكي_زاده
1/11/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

من باورت دارم

 
تاریخ : پنجشنبه 05 دي 1398 زمان : 10:46

من باورت دارم
تو‌هستی و من دیوانه نیستم
همین دیشب میز دونفره امان را مثل همیشه چیدم و تو روبرویم نشستی
 در چشمانت نگاه کردم و چای نوشیدم
از برگهاي مانده به درخت سرو کوچه پرسیدم و تو چیزی نگفتی فقط اشکهایم را پاک کردی
حرفي بزن!
مثل همیشه بگو که در رؤیا حقیقتی نیست
و من هم بگویم آری اما رؤیا حقیقتِ من است
راستی چایت را بنوش، سرد شد!!
امشب از سکوتت نه صبح می آید و نه خواب به چشمهای من.
#نگار_دزكي_زاده
18/12/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

به دنبال آسمان نگرد گاهي آسمان همين نزديكيهاست

 
تاریخ : جمعه 15 آذر 1398 زمان : 14:10

به دنبال آسمان نگرد 

گاهي آسمان همين نزديكيهاست

دلهایی که به گستردگی آسمان بخشنده اند

آنقدر كه شب نانی به خانه نمیبرند از نفروختن چسب زخمهايشان.

#نگار_دزکی_زاده

6/12/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

دیشب انگار تمام شب

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:27

دیشب انگار تمام شب
من به رویای تو باز
تا به صبح بیدار مانده بودم
امشبم باز همان نقش خیالت
پشت چشمهای بسته ام
در میزند
باز هم تو را گم میکنم!

رد پاي آخرت آن نگاه اولت
باز تکرار میشود
این چه پایانیست؟
که تو با چشمهای بازِ من ساكت
با چشمهای بسته ام حرف میزنی
من از این بیدار بودن
تو از آن سو بی خیالی
تا کجا تاوان عشق را
با خود به سودا میبریم
تا کجا هی میرود
این لحظه ها و گم شدن
من بدنبال تو و تو،
سردر گم از نگاه من
تو‌کجایی و هم اینکه من کجا!
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

خیالم خام است میدانم

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:26

خیالم خام است میدانم
اما بیخیال!
اوکه همیشه میبافد
يكبار هم خام باشد
خيال است ديگر !
جور ديگر كه باشد
مبتلایش میشوی
خام که باشد آخر رهایش میشوی
#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

شايد هرشب بخاطر من ميآيي

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:20

شايد هرشب بخاطر من ميآيي
اما من در خودم هم نيستم من از كجا بايد آمدنت را بشناسم! من هميشه فقط منتظر بوده ام معني رسيدن را نميدانم، مثل بودنهای تلخ یا نبودنهای شیرین
اما گاهي همه چیز غمگین است حتی لبخند یک کودکی که از او چند شاخه گل میخری
گاهي هم نبودن، فقط اتفاقي از طبيعت است مثل نبودن لاكپشتي كه مدتي دوست دارد در لاك خود باشد و
نباشد
و اما نبودن تو مثل آمدنت یک خیال است که نمیدانم آیا منتظرت بوده ام!؟ و یا اینکه همه اش فقط يك رؤياست

#نگار_دزكي_زاده
18/03/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

امیدوار بود به پروانه های آبی که با پروازشان رنگ آسمان را برایش بسازند

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:19

امیدوار بود به پروانه های آبی که با پروازشان رنگ آسمان را برایش بسازند
اما بالهایشان سنگین بود از غم نبودن شمعی که گریسته بود بحال نیلوفر،
 نیلوفری که آرزوی دیگری نداشت جز یک آسمان آبی
و پروانه ها هیچ وقت نتوانستند پرواز کنند.

#نگار_دزکی_زاده
18/03/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

آنجا که فقط سکوت است

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:16

آنجا که فقط سکوت است
و فقط میشود تو را تماشا کرد 
آنجا که میشود دور از غوغای زمینیان بود  
آنجا جاییست که به جز صدای پرواز صدای دیگری نیست 
تو و سكوت و پرواز و يك دنيا بوي عطر عشق..
#نگار_دزکی_زاده

18/03/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

برایم از باران بگو!

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:14

برایم از باران بگو!
همان بارانی که چشمهایم در اولین دیدارت آن را ندید
نگاه تو همه‌ٰ حواس مرا یکجا به یغما برد
و من تمام شعر  بارانم را از چشمهاي تو نوشتم
#نگار_دزکی_زاده

18/03/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

پایان دنیا هم که باشد

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:10

پایان دنیا هم که باشد
تو،
با طلوعی دیگر باز می آيي
همان سرگذشت شقایقی
که آرام و بی صدا برگشت
و كسي اين را باور نميكرد
#نگار_دزکی_زاده

18/03/2019

 

 


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

کوچه ای باشد و باران

 
تاریخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 زمان : 12:3

کوچه ای باشد و باران
من باشم و تنهایی ، تنهاییِ من با تو
تو باشی و دستانت
در دستان تو دستانم
#نگار_دزکی_زاده

18/03/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

گاهي بايد به عكسهاي سياه و سفيد قديمي دلخوش بود

 
تاریخ : یکشنبه 14 بهمن 1397 زمان : 20:27

گاهي بايد به عكسهاي سياه و سفيد قديمي دلخوش بود اگر از تمام تاريخ  همان سیاه و سفید، عكسي ثبت شده بود كسي هر دروغي را به روايت از اين و آن نمینوشت
گاهي ميشود تنها بود و از آن لذت برد چرا كه بعضي آدمها با بودنشان تنهاترت ميكنند و نفس كشيدن را بر تو تنگ تر
گاهي پيازي را خرد كني و زار زار گریه کنی  بهتر است تا دلشكسته بشوی و اشک بریزی
گاهی خاطره هایت را از روی دست دیگران بنویس تا اینکه خودت آن تجربه نکنی
تابوت آدمهایی که در ذهنت مرده اند را تا آخر عمر به دوش نکش فراموش کن که زمانی مُهر داغ بر قلبت زده اند تا دیگر دلتنگشان نشوی
اما گاهی! لبخند یک نفر از آخرین نگاهت به هلال ماه تا اولین اشعه آفتاب،  تمام روز بعدت را میسازد آنطور که انگار تمام شب روکشی از ستارگان دلت را گرم نگه داشته است
وقتی "عشق" شبها قبل از خواب به تو لبخند میزند تمام فرداهایت دلت قرص و محکم است.
#نگار_دزكي_زاده
25/1/2019


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

حواست باشد که از خاطرت نروم

 
تاریخ : سه شنبه 13 آذر 1397 زمان : 19:37

حواست باشد که از خاطرت نروم
فقط يكبار  به خیالم آمدی نه بيشتر
وقتی هم آمدی براي هميشه ماندي
من معني تمام سكوتهايت را ميدانم
دير زمانيست كه معنی هيچ چيز را به جز تو نمي دانم
دیگر حتی خودم را هم نمیبینم!
 شاید من شبیه تو شده ام که آینه هم تو را به من نشان میدهد
اصلن مدتهاست ديگر كسي مرا نميشناسد
اینقدر كه من با تو ديگر شبيه خودم نيستم
ديگر انگار خيلي دير شده... اما به خاطرم نیار که پاییز رفتنیست بگذار از يادم رفته باشد
بگذار هر بار فقط كمي از آسمانم را ابری نقاشي كنم تا باز هم فرصتي باشد از تو بپرسم كه با رنگهای آبی که دارم چکنم!
 چشمانت را ببند!
تا كمي از پاییز خیالیم را برايت تعريف كنم
به من فکر کن!
تو بهايش را پرداختي پس اجازه داري به من بخندي يا برايم گريه كني
تو بهاي صحنه هايي را پرداختي كه هيچ بازي نيستند چون من نمي توانم جعلي باشم
گاهي خیالم را گم میکنم روی همین برگهای خیس بارانی،  صبح ها نشنيدن خش خش برگها زير پاهايم تلنگريست که صدای قدمهايمان را بدون باران فراموش نكنم
 باران عجيب گاه خاطره ميسازد و گاه تمام موسيقي پاييز را از آدم ميگيرد
کاش تمام خیالهایم با پرواز یک برگ میرفت تا پاییز بعد....
 و من فقط باید به تو نگاه میکردم و سكوت!...
و تو فقط باید حواست باشد که از خاطرت نروم.

#نگار_دزكي_زاده 28/11/2018


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

باور یک کبوتر زندگیست

 
تاریخ : جمعه 23 شهريور 1397 زمان : 23:0

باور یک کبوتر زندگیست، او آزادانه انتخاب میکند هر آنچه را به وسعت پروازش هست
اما ماهی تنهایی که به جز فضای یک تنگ کوچک شیشه ای نمی شناسد نمیداند نفس كشيدن به وسعت دريا چقدر زیباست.
#نگار_دزکی_زاده
12/09/2018


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

وقتي گفتم ستاره ها را برايم بچيني

 
تاریخ : پنجشنبه 11 مرداد 1397 زمان : 2:54

وقتي می گفتم ستاره ها را برايم بچيني هنوز خيلي بچه بودم سالها گذشت

و فهميدم كه من در آن روشني مهتاب فقط عاشق پرواز كردنت بودم

و عجيب است كه هنوز حتي يك ذره هم بزرگتر نشده ام
#نگار_دزكي_زاده
1/08/2018


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

مهم نيست كه در جفرافياي دلم

 
تاریخ : دوشنبه 13 فروردين 1397 زمان : 8:8

مهم نيست كه در جفرافياي دلم
خودم گم شده ام!
اين مهم است كه در آرامِ چشمانت
چو دريا پر تلاطم شده ام
 مركز عطف جهان،
كعبه ست يا كه تولسا!
من نميدانم
حال عجيبيست كه من
در آسمانها به هوايت
روي بال نرم سيمرغي
سراپا از ترنم شده ام #نگار_دزكي_زاده
2/4/2018


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

فداي سرت!

 
تاریخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 زمان : 22:12

فداي سرت!
كه كسي برايت نمينويسد؟
از دلشكستگي هايشان، از عشقهاي گمشده ، از غم و غروب آفتاب!
هنوز در فكر خِش خِش برگها و رنگهاي پاييزنند كه به چشمشان نميآيي
پاكي رنگت، سكوتت
همه اش زيباست
تو فصل هر آدمي نيستي
كه تكرار شوي بر هر زباني
غرورت را دوست دارم
#نگار_دزكي_زاده
1/2/2018


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

نميدانم كه امشب

 
تاریخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 زمان : 15:37

نميدانم كه امشب
ميان راز دستانت
تا كجا پرواز يادم ميدهي!
اينكه من هر بار بالاتر
در تمام خاطراتم با تو پرسه ميزنم
اينكه من بي بال و پر هم اوج ميگيرم
هم سرا پا حس ميكنم هم كه بهوشم
اينكه من با سايه ات در زير مهتاب ميرقصم
هم كه ميخندم هم به همراهت اشك ميريزم
تو تصور كن من چگونه بي تو شبهايم
تا به صبح ديوانه باشم؟
من به اين سايه و اين تكرار عادت كرده ام
من به اين عاقل نبودن تا ابد با تو لباس بخت پوشيدم
اينكه تكرار ميشود هرشب به مثل هرشبم
با همين تكرار من زنده ام
با همين تكرار! #نگار_دزكي_زاده
21/12/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

به گمانم رد پاي پاييز به جا مانده است

 
تاریخ : یکشنبه 21 آبان 1396 زمان : 18:6

به گمانم رد پاي پاييز به جا مانده است
وگرنه من زمستان، هم بهار و هم تابستان را
باز به يادت!
در كوچه هايي كه پر از بوي باران پاييزيست قدم نمي زدم
اگر فقط پاييز فصل عاشقيست!
پس چرا رنگهايش،
زيباييهايش و حس عاشق بودن را
 به همه فصلها با خود ميبرم؟ #نگار_دزكي_زاده
12/11/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

چه باشم، چه نباشم!

 
تاریخ : سه شنبه 11 مهر 1396 زمان : 20:0

چه باشم، چه نباشم!
تو دستم را بگير
نوازش كن تو موهاي مرا

همين جا در هوايت
چه باشي، چه نباشي!
روي اين نيمكت بيرنگ و سرد
داغيِ اشكم
و حتي تپش قلبم!
به من ميگويد اينجا
آخرِ خط نيست، برپا!
نه!،
حتي يك خيال هم نيست
فقط حرف نزن، گوش بكن
صدايي هم كه نيست
جز صداي زندگي!...
يك صداي دلنوازِ لالايي
آسوده ميخوابم دگر
خيالم راحت است
گرچه باشم، گر نباشم
#نگار_دزكي_زاده
3/10/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

آنجا كه خورشيد ميتابد

 
تاریخ : چهارشنبه 05 مهر 1396 زمان : 19:45

آنجا كه خورشيد ميتابد تا تمام رنگها را ببيني جاييست كه آدمهايش هر طبقه اي كه باشند يكرنگ اند و آسمانش هم يكدست آبيست و خورشيد هم بر سرشان منت نميگذارد چون عاشق يكرنگيست.
#نگار_دزكي_زاده


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

شايد فردايي در كار نباشد

 
تاریخ : سه شنبه 04 مهر 1396 زمان : 10:8

شايد فردايي در كار نباشد،
امروز فرداي من است.
 وقتي ديروز و امروز و هم فردا
عاشقم،
چه فرقي ميكند من كجا باشم
 تو باشي در كنارم همين كافيست.
#نگار_دزكي_زاده


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

بيخيال چشمهاي بسته ام

 
تاریخ : شنبه 01 مهر 1396 زمان : 10:11

بيخيال چشمهاي بسته ام كه نبودنهايت را هِي نشانم ميدهد
وقتي تو تمام بهانهٰ بيداريم هستي
جاي هيچ نگراني نيست كه شبها از خيالت خوابم نمي برد
#نگار_دزكي_زاده
23/09/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

دوست صبور قصه هايم بود

 
تاریخ : یکشنبه 12 شهريور 1396 زمان : 18:15

دوست صبور قصه هايم بود
خواستم فقط سرنوشتم را براي خدا تعريف كند
او رفت و روزهاي زيادي هم رفتند و من ديگر يادم رفت كه از تنهايي مي ترسم
 يادم رفت كه گرسنه ام
ديگر يادم نيست كه زماني من هم شبها با نوازش دستان مادرم ميخوابيدم
در همين خانه اي كه ديگر نيست
اما نميخواهم از يادم برود كه
دلم هرگز براي شاديهاي كودكانه ام تنگ نميشد
اگر هيچ وقت نبودم
او رفت و يادش رفت كه اسمش قاصدك بود من ماندم و يادم نميرود كه خدا هنوز هم ساكت است و فقط نگاه ميكند
#نگار_دزكي_زاده

#كودكانِ_جنگ
3/09/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

براي احساسهاي گم شده ام آوازي دارم

 
تاریخ : سه شنبه 27 تير 1396 زمان : 19:20

براي احساسهاي گم شده ام آوازي دارم
مرا به زندگي برگردان
به من جايي بده
لباسي بر تنم كن
در كدامين شهرِ بي روح
خود را پيدا كنم !
خيالي نيست كه خواب مانده ام
از نفس كشيدن به جا مانده ام
تو مرا با هر نفس در خيالم درياب
آوازي نخوانده داشتم
كه در خواب فرو رفتم
مرا از خواب بيدار كن
من از نبودن در كنارت خيلي ميترسم
مي گويم مثل هربار
اين خيالي نيست
اما تو باز هم باور نكن
من كمي بيشتر از خيلي
 فقط يخ زده ام.
#نگار_دزكي_زاده
18/07/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

هنوز هم همه چيز وارونه ست

 
تاریخ : چهارشنبه 21 تير 1396 زمان : 13:40

به پاي لحظه ها نشسته ايم

 
تاریخ : جمعه 19 خرداد 1396 زمان : 15:18

به پاي لحظه ها نشسته ايم،
به دنبال آينده ميگرديم در ميان ثانيه هايي كه اجازه نميدهند حتي به اندازه همان يك ثانيه به آنها فكر كنيم و عقب ميمانيم
چه زود ميگذرد و صحنه ها دنبال بازيگر ميگردند
 و ما جاي ديگري نيستيم به جز در دل اين صحنه ها،
بازيگريِ خوب يا بد انتخاب ماست اما بودن در آستينِ چرخِ بازيگر، به اجبار ماست
در خاطرمان مانْد آنچه سراپا ما را نگران كرد
اما از خاطرمان رفت هر چه پا به پا به ما اميد داد
گاه نيستيم و يك صحراي بدون باران و تا دور دست هيچ،
گاهي  هم هستيم و با يك خيالِ سبزِ باراني،
آنجا كه آوازمان تمام شد هماني كه از عمق دلمان خوانديم همانجا با خاك يكي ميشويم
بعد از آن!
گاهي در خاطر كسي پرسه ميزنيم و گاه هيچ، كه خوب بوديم يا كه بد يا كه انسان يا كه پوچ
انتظاري نيست " حس ديدن" از يك نماي تاريك بيابان،  يا كه  زير يك چراغ خاموش
فرقي ندارد در سياهي، گلي زرد باشد يا كه آبي
زيباييم يا كه زشت به انديشه ماست
روشن باشد يا كه تاريك
اين
صورت ماست

#نگار_دزكي_زاده
9/06/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

به اندازه چشمانت

 
تاریخ : دوشنبه 08 خرداد 1396 زمان : 2:20

به اندازه چشمانت مرا ببين
به همان اندازه كه قلبت بزرگ است مرا دوست بدار
از من بيشتر فاصله بگير وقتي دستانت به من نميرسد
با من حرف نزن اگر زبانت همقدم با دلت نيست
جاي من در روياي بيگانه ها نيست
ورق نزن دفتر دلم را
دفتر دو برگ ورق زدني نيست
يك صفحه از عشق و ديگري مرگ،
همين!
اين را به خاطرت بسپار
#نگار_دزكي_زاده
27/05/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

تو نترس!

 
تاریخ : شنبه 06 خرداد 1396 زمان : 21:4

تو نترس!
هرچقدر نازم كشيدي
پُر شدم من از خيالت
گم نكردم موج پنهانِ نگاهت
مثل يك راز اين همراه منست
تو كه ميداني! اين خيالي نيست
كه من هر بار آشفته ميمانم گفته بودم بارها،
تو همين جا يا كه هر جا لحظه ها پُر ميشوند،...
.. با همان نتهاي سرگردان،
خيالي نيست!
تو حواست به خودت باشد بهتر است
 بي تفاوت پشت كردم مثل يك سنگم
و اما،
تو كمي باور نكن،
آنچه ميگويد زبانم
گم شدم من در نگاهت بي تو، امّا
تو مرا پيدا نكن
#نگار_دزكي_زاده
22/05/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

كجاي دنيايم پست و بلند است!

 
تاریخ : شنبه 16 ارديبهشت 1396 زمان : 0:52

كجاي دنيايم پست و بلند است!
كه وقتي راه ميرود احساس من
عقلم از درد به خود مي پيچد؟
تو ميداني؟
من كه هيچ وقت نگفتم!
همه تو مال منست
من كه ميدانم خدا،
در مجموعهٰ احساس توست
هم نگاهت هم سراپا جو لرزان نفسهايم
همه ميگویند به من، كه هستم!
 حتي وقتي پشتت به منست
#نگار_دزكي_زاده
5/5/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

روي يك نيمكت كهنه پارك

 
تاریخ : سه شنبه 05 ارديبهشت 1396 زمان : 22:58

روي يك نيمكت كهنه پارك
يك نگاه آشنا يك سلام گفتن
يك هواي ساكت و رنگي،
به مثل عشق جُستن

سر به زير
بي نام و هم بي همزبان
سرگذشت نامه اي لخت و سفيد
 مثل خزان

آخر اين سازم،
زماني بي ترنُّم ميشود
سرگذشت دل من
در يك كوير گم ميشود

مِنّتي نيست
همانند اميدي،
كه در باغچه سبز دلي،
هي جوانه ميزند

پاس ميدارد به آن سازي كه در دستان من از نگاهت بي بهانه ميزند؟؟
#نگار_دزكي_زاده
25/4/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

سرت را بر شانه تنهاييت بگذار

 
تاریخ : شنبه 05 فروردين 1396 زمان : 16:12

سرت را بر شانه تنهاييت بگذار
 كمتر ميشود دلواپسيهايت
واژه ها در عشق زيبا ميشوند ساده
محوش مي شوي مثل در شن ، در كوير

در خيالت عاشق بشو،
 تا ناكجا آباد
 
در همان رويا قدم بردار،

اما كوير بي رحم است
به كجا ميبردت مي داني؟
تو با همان احساس زيبا فصلها را ساختي
اگر سبزند و قرمز يا كه برگريزان و زرد، يا كه حتي سرد و سخت،
همه اش در شعر تو زيباست
مي بيني؟  #نگار_دزكي_زاده
1/1/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

احساس بودنم،

 
تاریخ : شنبه 05 فروردين 1396 زمان : 16:11

احساس بودنم،
از نگاه توست
وقتي تو،
 باور شبهاي مهتابيم هستي.
گناه نبودنم
روزهاي افتابي
به گردن توست.
#نگار_دزكي_زاده
22/9/2015


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

ميبيني؟ آنچه ميبارد زمان است

 
تاریخ : شنبه 21 اسفند 1395 زمان : 12:39

ميبيني؟
آنچه ميبارد زمان است
زماني پر از آرزوها،...
آرزوهايي بدون تاريخ انقضاء
و تاريخي از عشق،.
كه هرگز باطل نمي شود
بیا قدم بزنيم در همين باران
كه با دلمان اشناست

تو تا ته کوچه های قلبم،
و من تا زیر رنگین کمان چشمانت !
#نگار_دزكي_زاده
11/3/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

دلم كه تنگت ميشود

 
تاریخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 زمان : 9:17

دلم كه تنگت ميشود
از هياهو ميگريزم!
 به سكوت......

  به جايي كه
نبايد بدنبالت بگردم
تو آسان همانجايي...

جايي كه پُر است از بودنهايت
پُر است از خالي بودنِ بيگانه ها
جايي كه من  بي هيچ اجازه اي از خودم
تمام آينه ها را
 ديرزمانيست كه شكسته ام ...
تا تكرار نباشم از خودم
مگر كسي جرعت دارد با من باشد
در تنهاييم به جز تو!؟ 

#نگار_دزكي_زاده
26/2/2017


نویسنده : نگار دزکی زاده | لینک ثابت |  

آخرین مطالب ارسالی

صفحات سایت

تعداد صفحات : 2
ali